محمد برقی
شخصی مادر پیرش را در زنبیلی می گذاشت و هرجا می رفت، همراه خودش میبرد.
روزی حضرت عیسی او را دید، به وی فرمود: آن زن کیست گفت مادرم است.
فرمود: او را شوهر بده. گفت: پیر است و قادر به حرکت نیست. پیرزن دستش را
از زنبیل بیرون آورد و بر سر پسرش زد و گفت: آخه نکبت! تو بهتر می فهمی یا پیغمبر خدا؟